جدول جو
جدول جو

معنی شادکام گشتن - جستجوی لغت در جدول جو

شادکام گشتن(خَ بَ کَ دَ)
شادکام شدن. خوشحال و مسرور شدن:
چو این نامۀنامور شد تمام
بشه داد و شه گشت ازو شادکام
نظامی
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(خَ وَ دَ)
فره. (ترجمان القرآن) (دهار). خوشحال و کامروا شدن. فیریدن. مرح:
چو آمد بدو داد پیغام سام
ازو زال بشنید و شد شادکام.
فردوسی.
مگر با درود و سلام و پیام
دو کشور شود زین سخن شادکام.
فردوسی.
همی مرترا بند و تنبل فروخت
بچاره دو چشم خرد را بدوخت
نخستین که داماد کردت بنام
بخیره شدی زین سخن شاد کام.
فردوسی.
و خواچۀ بزرگ از این چه خداوند فرموده و این نواخت تازه که ارزانی داشت سخت تازه شد و شادکام و بنده را بشراب بازگرفت. (تاریخ بیهقی چ فیاض ص 165)
لغت نامه دهخدا